فروغ فکری| «اگر در عصر شما ایران، وطن عزیز مرا و خودتان را دیدید به دانش و علم نورانی و مشعشع شده و قدم در راه خاک و آزادی گذاشتید یا در سایه تمدن زندگانی نمودید، از من بیچاره که یگانه آرزویم تمدن ایران است یادی نمایید»
بیبی مریم بیگم بختیاری در خاطراتش، از آرزوی دیرپایش یعنی متمدن شدن ایران میگوید. کسی که در تمام این سالها نامش زیر سایه نام برادرش سردار اسعد بختیاری گمنام مانده و کمتر کسی از فعالیتهایش در روزهای مشروطه نوشته. در زمان جنگ جهانی اول و پیگیریاش برای حقوق زنان. حتی پریچهر سلطانی نویسنده کتاب «سردار بیبی مریم بختیاری، سردار آزادگی» ١٠سال زمان صرف کرد تا او را از میان اسناد تاریخی بیرون بکشد. سلطانی میخواست بداند چرا به بیبی مریم بیگم میگویند سردار و پاسخ به این پرسش راهی طولانی مقابلش گذاشت «سال ١٣٨١ کتابی را در دست نگارش داشتم که برای چاپ آن به تهران آمدم و اینجا از انتشارات کتابی را هدیه گرفتم با نام خاطرات بیبی مریم بختیاری وقتی این کتاب را خواندم دیدم تنها نباید این خاطرات از چنین زنی باشد و باید چهره دیگری هم در پس آن وجود داشته باشد. بعد از مطالعات بسیار متوجه شدم دکتر باستانیپاریزی درباره بیبی مریم در کتاب آسیای هفتسنگ صحبتهای بسیار زیادی کرده و نوشته اگر روزی که بختیاریها تهران را گرفتند حکومت و اداره حکومت را به خواهرشان بیبی مریم داده بودند سرنوشت بختیاری، آزادی و انقلاب چیز دیگری میشد.»
سلطانی به سراغ دکتر باستانی رفت تا از او کمک بگیرد. دکتر به او گفت این کار مانند پیدا کردن یک سوزن در کاهدان است و به سختی میتوان دراینباره چیزی پیدا کرد. «پیش استادان تاریخ بسیاری رفتم، اما هیچکدام نتوانستند به من کمکی کنند.» او شروع به ورق زدن اسناد تاریخی و روزنامههای آن دوره کرد. به اصفهان، بوشهر، شیراز، کردستان و آذربایجان سفر کرد تا سرنخی پیدا کند. «بالاخره یک روز در ساختمان کتابخانه ملی، روزنامه کاوه را پیدا کردم که در آلمان و در زمان جنگ جهانی اول منتشر میشد. به سندی رسیدم که به ادامه کار امیدوارم کرد. نام مطلب پاداش فتوت بود. در این مطلب نوشته بود: «از اخباری که اخیرا به ما رسیده مستفاد میشود که وقتی قشون روس وارد اصفهان شده، چندین صاحب منصب آلمانی در آن شهر بودند که محصور شدند و کار بر آنها سخت شد. ولی علیا مخدره بیبی مریم خاتون همشیره سردار اسعد رئیس ایل بختیاری که مانند یکانیکان طایفه اصیل بختیاری از یک پستان شیر مردی و مردانگی نوشیده ملتفت حال آنها گردیده و نجات آنها را فرض دانسته و سپس اسباب آزادی را فراهم کرده و به سوی وطنشان روانه میکند. امروز صاحبمنصبان شاد به آلمان رسیدهاند.»
سلطانی میگوید او تنها زنی است که پنج مدال از سوی پادشاه کشورهای دیگر گرفته و اسنادش باقی است. او در زمان جنگ جهانی اول و تمثال شجاعت از امپراتور آلمان میگیرد و یک مدال شجاعت از امپراتور اتریش. او از امپراتور عثمانی هم دو مدال شرف و شجاعت میگیرد «نتوانستم مکاتباتی که بیبی با آلمانیها داشته را در کتاب بیاورم. بسیاری از آنها ترجمه نشده چون خط شکسته و دشوار آلمانی است نیاز به تلاش بسیاری دارد.»
بیبی در بخشی از خاطراتش مینویسد: «قدرتی پیدا کنم و رفع ظلم نمایم و ریشه پوسیده استبداد وحشیانه را از این ولایت قطع کنم. هنوز با اینکه قرن بیستم میباشد، چوب و فلک هست، داغ است. من بیچاره که یکنفر زن میباشم.»
این مُردن برای آزادی ملت است
پدر بیبی مریم به دستور ناصرالدینشاه و به دست ظلالسطان کشته شد. برادرانش سالها در زندان ظلالسلطان بودند. پسرش علیمردان خان و برادرزادههایش جعفرقلیخان سردار اسعد و خانبابا خان، به دستور رضاشاه اعدام شدند و از اینرو بیبی مریم همسو و همگام با آزادیخواهان بود. پدرش حسین قلیخان ایلخانی نقش بسیاری در ایجاد امنیت راههای بختیاری داشت و خودش در خاطراتش مینویسد «پدرم شهید شد و ظلالسطان او را کشت و خانوادهام آواره شد. یونجه میخوردیم و از فقر و نداری آزارها کشیدیم.» برادرش، سردار اسعد هم از فاتحان تهران بود و سردار وجهه فرهنگی بسیار خوبی هم داشت. بیبی میگوید «من هرچه دارم از برادرم دارم و با تربیت او بود که به اینجا رسیدم.» او دو بار ازدواج میکند. یکبار با علیقلیخان چهار لنگ که حاصل این ازدواج دو پسر با نامهای محمدعلی و علیمردان میشوند، اما همسرش در دعوای خانوادگی کشته میشود. همسر بعدی او فتحالله خان، پسرعمویش بوده. کسی که حکومت کاشان را میگیرد و با نایب حسین کاشی دشمن مشروطه مبارزه میکند.
بیبی در بخش دیگری از خاطراتش مینویسد «مظفرالدینشاه، سلطان نیکنفسی بود. خیلی هم علیل و نادان بود. خلاصه دارای هر حسن و قبحی بود، قلم قضا و قدر نوشته آزادی ایران را به دست او امضا نمود. شاید اگر امید حیاتی به خود داشت، به این زودی قبول آزادی نمینمود.»
بعدها که فرمان مشروطیت به وسیله محمدعلیشاه زیر پا گذاشته شد و آزادیخواهان رو به سوی تهران گذاشتند، بیبی نوشت «وقتی سردار اسعد مشغول جمعآوری قشون بود که از اصفهان به تهران بروند، محمدعلیشاه یک خیال ننگین کرد که ملت را گول بزند. تلگراف به تمام والیان ایالات نمود که مجلس را برقرار میکنیم. حکم آزادی میدهم. مردم هم خیلی خوشحال شدند. محمدمیرزا و دوستان او به خیال خود ملت را گول میزدند، اما ملت گول محمدعلی میرزا را نخورد.»
یکی از مهمترین اسنادی که از او در رابطه با مشروطه وجود دارد، تلگراف تاریخی او است. خطابه قرایی که برای آزادی میخواند و برادرش سردار اسعد را برای گرفتن حق آزادی تشویق میکند. خطابهای که بعد از یک قرن همچنان زنده است و آزادیخواهان از آن بهعنوان سندی محکم یاد میکنند «بعد از داد و فریاد و گریه و شیون، با صدای بلند جواب فرمایشهای جناب سردار اسعد را دادم که البته هیچ قوهای نمیتواند محبت برادری و خواهری را ثابت کند. این مردن برای آزادی ملت است با قوت قلب عقیده او را تأیید میکنم و افسوس دارم چرا من زن بدبختی هستم که نمیتوانم برای آزادی ملت جانفشانی کنم و چرا نمیتوانم مثل زنان اروپایی حرکت کنم. وجود من امروز به چه درد میخورد؟ اگر تمام مردان رشید بختیاری شهید شدند، من تمام زنان بختیاری را جمع میکنم کفن به گردن و تفنگ به دست برای شکست دشمن رو به سوی استبداد حرکت میکنیم و قبل از آنکه گرفتار استبداد شویم خود را به کشتن میدهیم. برادر عزیزم خداوند با نیکان همراه است.»
در جنبش مشروطه، زنان بسیاری به مبارزه با استبداد برخاستند و تاریخ مشروطیت در آثار خود اشاراتی به تشکلهای زنان در انقلاب مشروطیت دارد. تاجالسلطنه دوازدهمین دختر ناصرالدینشاه قاجار یکی از زنان روشنفکر و از مدافعان انقلاب مشروطه و عضو انجمن حریت نسوان بود. او با شاعران آزادیخواهی همچون میرزاده عشقی ارتباط داشت. بیبی مریم از حضور این زن آزادیخواه و روشنفکر در منزل خود سخن گفته و تفکرات مشترک بسیاری بین آنها وجود داشته ازجمله اینکه در مورد زنان مینویسد «افسوس که زنهای ایرانی از نوع انسان، ناامیدانه زندگی میکنند و دچار فشارهای سخت و بدبختیهای ناگوار عمر میگذرانند.»
اما آنچه باعث شد نام بیبی مستند و ماندگار شود وحید دستگردی بود. شاعر مبارزی که قصیده نارنجک را سرود و دوسال مهمان بیبی مریم بود. سلطانی میگوید «دستگردی کتاب اردشیرنامه را برای او میسراید. خاطرات زیادی از تبعید و حمله روسها به قلعه بیبی مریم مینویسد. اما از کتابش فقط یک نسخه باقی مانده که توانستم به آن نسخه دست یابم.»
دستگردی این را مکتوب و مستند کرده و به قسمت مغفول تاریخ کمک بسیاری کرد. البته فرخییزدی هم به او پناهنده شد و درباره او نوشت. سلطانی میگوید برای نوشتن از بیبی مریم از چهار منبع استفاده کرده است. کتابها، خاطرات، سفرنامهها و روزنامهها. سفرنامهها و روزنامههایی که منابع بسیار مفیدیاند. «در مرکز اسناد چیزی پیدا نکردم و یکی از دلایلش هم این است که بسیاری از اسناد به دلیل هزینه بالا هنوز خوانده نشده و هنوز در دسترس پژوهشگران قرار نگرفته. علیالخصوص امثال بیبی مریم که آن زمان خیلی زنها مطرح نبودند. وقتی میخواستم درباره بیبی مریم جستوجو کنم با عناوینی چون خواهر سردار اسعد، مادر علیمردان خان جستوجو میکردم. چون مطالب با نام خودش بسیار کم بود.»
بیبی متعصب و قومگرا نبود و ازجمله مواردی که اهمیت بسیاری دارد توجه او به آزادیخواهان تبریز است. او به ستارخان و باقرخان اشاره میکند. کسانی که بعد از واقعه پارک اتابک عدهای به آنها میگویند باید انتقام بگیرند و آنها میگویند امروز وقت این حرفها نیست، امروز روز آزادی است و بیرون کردن بیگانگی نه آنکه انتقامگیری. نباید با یکدیگر جنگ کنیم.
پناهگاه روزهای جنگ
از بیبی مریم در برهه دیگری به جز مشروطه هم میتوان صحبت کرد و آن هم جنگ جهانی اول است. زمانی که روسیه و انگلستان، ایران را به دو نیم تقسیم کردند و همین تقسیمبندی آنها باعث شد بسیاری از آزادیخواهان و ایراندوستان به حمایت از آلمان بلند شوند. از آن جمله ایل بختیاری و بیبی مریم بود. بیبی مریم رهبری عدهای از سربازان آلمانی را در خاک بختیاری برعهده گرفت. غیر از ابراهیمخان، ضرغامالسلطنه هم به اردوگاه آلمانها پیوست. از بختیاریها در میدان جنگ ۵٨ مقتول به جا ماند و عدهای از بختیاریها هم در گردنه کوف فرار کردند. قشون امپراتوری روس آنها را تا وسط اماکنشان تعقیب کردند. بعدها بیبی مریم بسیاری از آزادیخواهانی را که مقابل روسیه و انگلستان ایستاده بودند، پناه داد. باستانیپاریزی دراینباره مینویسد «بیبی مریم بختیاری، دختر حسین قلیخان، وقتی در جنگ بینالملل اول، ایرانیان وطنخواه را که مورد تهدید روس و بعد مورد هجوم انگلیس قرار گرفته بودند و ناچار از بیم بیگانه به مهاجرت در داخله ایران تن در دادند، پناه داد. چون در قم و اصفهان، که سفارت انگلیس فعال بود مامنی نیافتند. ناچار به توصیه قدیمی علیکم بالجبال، پناه به کوهستان بختیاری بردند. این زن نامدار همه آنها را پناه داد و بعضی از آنها را چندسال حفظ کرد. یعنی نان و آب داد و از خطر محفوظ داشت و آنان را که به صلاح خود تصمیم به مهاجرت به غرب ایران گرفتند، وسایل حرکتشان را فراهم کرد و همانها هستند که توانستند در کرمانشاه حکومت موقتی تشکیل دهند که نظامالسلطنه رئیس آن دولت بود و بعد عموما مجبور به مهاجرت به ترکیه شدند که مرحوم مدرس یکی از آنها بود و مرحوم عشقی هم به آنها ملحق شده بود.»
نظامالسلطنه مافی همان زمان برای بیبی مریم نامهای مینویسد و از محسناتش تعریف میکند «علیا مخدره محترمه بیبی مریم خانم. مراسله شما رسید. غیرتمندی و مجاهدتی که برای وطن از شخص شما ظاهر شده در توصیف نمیگنجد. ایران و ایرانیان باید افتخار داشته باشند که یکنفر زن در میان آنها پیدا میشود که دارای مزایا و محسنات است. ایکاش بعضی دیگر هم که انتظار از آنها نمیرفت از او پیروی میکردند. توفیق شما و آنها که با شما همدستی و مراودت میکنند خواهانم. با هر وسیله مرا از احوال خود آگاه سازید و راپورت آنجا را بدهید تا انشالا اقدامات اساسی انجام شود.» نامه دیگر، نامه نورالله اصفهانی عالم و فقیه زمان و از رهبران مشروطه است که مستقیما برای بیبی مینویسد و حالا جزو مدارک باقی مانده از آن زمان است «علیا مخدره بیبی مریم انشالا حالات شریف در صحت باشد و امیدورام همه وقت مشغول خدمتگذاری به اسلام و وطن باشید و من هم کوتاهی نکرده و نخواهم کرد و مطالبی که لازم بود گفتهام و همه وقت خواهانم که از سلامتی خود ما را مسرور گردانید.»
ترانههای بسیاری برای رشادتهای او سرودند. ترانههایی انقلابی و مجاهدانه از روزهای انقلاب مشروطه تا جنگ جهانی اول و برایش خواندند: کاشکی بیبی مریم بود؛ سردار زنان، قطارها حمایلش روی دستش مسلسل / بیبی مریم، شیرِ زنان، از قلعه بیرون زد / صد مردِ تفنگ به دست، با او برابر نیست
زنان پردهنشین
سلطانی در انجمن زنان پژوهشگر تاریخ درباره سالها خواندن از بیبی مریم میگوید و اسنادی که دسترسی به آنها دشوار بوده. یکی از بخشهای اصلی کتاب را به دفاع بیبی مریم از حقوق زنان اختصاص داده. حقوقی که در آن زمان بیش از پیش نادیده گرفته میشد. او ازجمله کسانی است که درباره ارث زنان از علما استفتا میکند و بنا بر همان نظر برای دریافت ارثش وارد عمل میشود و در بخشی از خاطراتش در اینباره مینویسد «مگر نه این است که در اسلام زن هم ارث میبرد پس چرا برادران من ارث من را ضبط کردهاند؟» سلطانی میگوید او در آن زمان از پردهنشینی زنان، نداشتن حق طلاق، از کار نکردن زن، ازدواج اجباری و مواردی از این دست انتقاد میکند. «یوسفخان – برادر بیبی مریم- بسیار آدم عاقلی میباشد. سهسال از من بزرگتر است. با هم بزرگ شدیم. وقتی که کوچک بودیم، من زرنگتر بودم و او را کتک میزدم. اما حالا از آنجایی که زنهای بدبخت در ایران ترقی نمیکنند و صفتهای خوب آنها در پس پرده است، ایشان یک مرد بزرگ متشخص شدند و من یک نفر زن پردهنشین شدم.»
او نهتنها به فرق موجود میان زنان و مردان اشاره میکند، بلکه انتقاد بسیاری هم به زنان دارد. کسانی که از نظر او فقط در فکر بزکدوزکاند «چادر سر کردم و رفتم لالهزار مغازه چارقدفروشی. دیدم طلا و جواهر مقابل آیینه گذاشتهاند. گفتم آقا مگر شما طلا و جواهر هم میفروشید؟ گفت نه زنها اینها را گروی چارقد تور گذاشتهاند. قلبم شکست. آنچه از طلا و جواهر بود قاجارها بردند و آنچه مانده است زنان خرج بزکدوزک خودشان میکنند.» او به ظاهرسازی زنان انتقاد میکند و بیتوجهی آنان به علم و زیبایی درونی را قابلتوجه دانسته و نقش همه را در خودکفایی اقتصادی و آزادی کشور موثر میداند. «هیچ ثروتی در این مملکت نیست. با این همه هر که هرچه دارد باید خرج عمارت، خوراک و لباس کند و تمام اسباب و لوازم زندگی از خارج بیاید. حتی اگر سوزن هم از خارجه نیاید ما ایرانیها باید لباسهایمان را به هم بچسبانیم. زیرا که سوزن هم نمیتوانیم درست کنیم. دولت دلسوز در این مملکت پیدا نمیشود.»
از نکاتی که او بر آن تاکید دارد انتقاد از کار نکردن زنان در جامعه است و در بخشی از خاطراتش مینویسد: «بدبختانه میترسم بمیرم و زنهای ایرانی را عموما و زنهای بختیاری را خصوصا آزاد نبینم. از این خیال بدبختی زنهای ایرانی خصوصا زنهای بختیاری خیلی سخت به من میگذرد. آیا میشود از درگاه پادشاه حقیقت قدرتی پیدا کنم که بتوانم به نوع خود خدمت کنم؟»
بیبیمریم بختیاری سهسال پس از اعدام علیمردان خان، پسرش که بعدها اسطوره مبارزه در ایل بختیاری شد، در ۶۵ سالگی (١٣١۶شمسی) در گذشت و در تکیه بختیاریهای تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.
او همواره آرزو داشت قانونی بنویسد و در رفع مسائل و مشکلات زنان و از بین بردن فرهنگ غلط حاکم بر جامعه سهیم باشد. قوانینی که بتواند آزاداندیشی و تمدن را برای مردمان ایران به همراه آورد، به آنها درس زندگی درست دهد و آنها را از یوغ زندگی در فشار رها سازد و آنها را به تفکر وادارد. از اینرو است که جایی برای آیندگان مینویسد:
«ای کسانیکه امروز سخنان من را میخوانید، آیا امروز به آزادی رسیدهاید؟»
قلعه بیبیمریم در سفرنامه جهانگردان
کلود آنه -ژان شوپفر- جهانگرد، نویسنده و روزنامهنگار فرانسوی در نیمه اول قرن بیستم و مقارن انقلاب مشروطیت، سه بار از راه روسیه به ایران سفر کرد و از یک سو تا بخارا و سمرقند و از سوی دیگر تا اعماق کوهستانهای بختیاری را زیر پاگذاشته است. او در خاطراتش از بیبی مریم و قلعه او میگوید : «بیبی مریم خواهر سردار اسعد است و در این ناحیه، مردم همگی دهکدهای که هماکنون در آن هستیم را به نام او میخوانند. زنم در اصفهان به دیدن بیبی مریم رفته است و این بانو به بهترین وجه پذیرای او شده و مقداری شیرینی و حلوای تهیه شده با روغن گوسفندی و شکر به او هدیه داده است. حالا ما در املاک او هستیم. دهکده، یک مشتخانه محقر ویران تنگاتنگ هم برج و بارویی ندارد. اما سرای بیبی مریم قلعه و حصاری واقعی است با دیوارهای ضخیم که در چهار گوشه آن چهار برج ساخته شده است.»
هانری رنه دالمانی فرانسوی هم از جمله دیگر کسانی است که در سفرنامهاش از بیبی مریم میگوید. او به دعوت سردار اسعد به ایران آمد که حاصل این سفر دو جلد کتاب مصور سفرنامه «از خراسان تا بختیاری» است. او در قلعه بیبی مریم در سورشجان اقامت داشته است. در نوشتههایش اشاره مستقیمی به بیبی مریم ندارد اما در توصیف قصر چرکچیان او مینویسد: برای رفتن به ده، قصر را که هیاتی قرون وسطایی دارد دور زدیم. این قصر به شکل مربع ساخته شده. حصارش کنگرهدار و در چهار گوشهاش چهار برج قطور و بلندی ساختهاند با روزنههایی برای تیراندازی. در بالای این برجها مجاری ناودان مانند، از سنگ وجود داشت که تصور کردیم همانند قلعههای قرون وسطایی از آنها برای ریختن قیر یا روغن جوشان بر سر محاصرهکنندگان استفاده میشده است. اما بعد از پرسش فهمیدیم که تصورمان بیجاست و از آن مجاری صرفا برای ریختن برف زمستانی یعنی کاری شرافتمندانهتر استفاده میشود.