سیمای زنی، در کودکی به تاراج رفته

آذر فخری

شما هم دعوتید!

دیروز!

۸۰ سال پیش بود! چیز خیلی زیادی نباید ازآن موقع‌ها یادم بیاید؛ اما ازدواج، خاطره‌ای نیست که بشود آن‌را فراموش کرد؛ حتی اگر در ۹ سالگی، اصلا متوجه نباشی که دارد برایت چه اتفاقی می‌افتد… اما به هرحال بعدها می‌فهمی… نه خیلی بعدها… در همان حوالیِ روزهایی که دارند تو را برای عروس‌بازی، آماده می‌کنند؛ تو ۹ ساله‌ای!

چشم‌هایش خیس است؛ اما نه از اشک… این‌ها عوارض پیری است… لبخند بی‌دندانش هم از عوارض پیری است؛ بسته به این‌که چه‌طوری به ماجرا نگاه کنی، می‌توانی لبخندش را دوست داشته‌باشی، یا برایت ناخوشایند باشد!

کمی این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و کف دستش را روی فرش می‌کشد؛ حرکتی که در خیلی از پیرزن‌ها می‌بینی؛ عادتی که درطول سال‌ها در وجودشان تنیده شده است؛ تمیزکردن، پاکیزه نگه‌داشتن… حتی وقتی که برای استراحت نشسته‌اند و دمی چند، هم‌صحبت تو شده‌اند…

  • ۹ ساله بودی؟ برایت عجیب نبود؟ نمی‌ترسیدی؟
  • عجیب؟ ترس؟ من اصلا نمی‌دانستم چه خبر است… راستش، بی‌خبرِ بی‌خبر هم که نبودم (در این‌جا سرخ می‌شود و لبخندی از شرم می‌زند) به هرحال عروسی دخترهای فامیل را دیده بودم. در عروسی‌های‌شان رقصیده بودم… شیطانی کرده‌بودم… دروغ چرا، حتی آرزو کرده‌بودم کاش من جای عروس بودم؛ با آن لباس سرخ و سفیدش…ما که دورو بر عروس کوچولو، ورجه وورجه می‌کردیم، نمی‌فهمیدیم چرا او این‌همه غمگین است و در آخر عروسی هم شروع می‌کند به گریه و ناله… این که این‌همه خوب است؛ سرخاب-سفیداب… آن لباس‌های پولکی… آن کفش‌های تق تقی سفید… از مادرمان که می‌پرسیدیم چرا عروس گریه می‌کند، لبش را گاز می‌گرفت و با پشت دستش می‌زد توی دهان‌مان و می‌گفت: هیس…!

کودکی اختراع نشده بود!

تا یک زمانی، نمی‌دانم تا کی… حداقل تا ۸۰ سال پیشش را به طور مستند، دم دست داریم. کودکی هیچ معنایی نداشت… آدم می‌توانست بچه  کسی باشد، اما بچگی‌کردن، نامفهوم بود؛  به محض این‌که بچه می‌توانست راه برود، یا می‌شد وردست پدر در کشاورزی و دامداری یا در حرفه خانوادگی… یا می‌شد وردست مادر، در خانه‌داری و مواظبت ازبچه‌های بعد از خودش.

  • عروسک؟! من عروسک نداشتم… توی کوچه هم بازی نمی‌کردم که بگویم من‌را عروسک به بغل از توی کوچه، کشان‌کشان بردند و نشاندند سرسفره عقد… مگر عروسی‌کردن دختر به این آسانی‌ها بود؟

کمی مکث می‌کند… فکر می‌کند… سرش را، آن موهای حنایی رنگ را می‌خاراند و:

  • الان هم دختر عروس‌کردن، آسان نیست… همیشه سخت بوده… همیشه خرج داشته… حالا دخترها خودشان انتخاب می‌کنند یا حداقل، یک نظری می‌دهند؛ یک هایی، یک هویی می‌کنند. یا اصلا قبول نمی‌کنند. آن موقع‌ها، کسی چیزی از ما نمی‌پرسید… حالا خیال برنداردت که فقط از دختر نمی‌پرسیدند، از پسر هم نمی‌پرسیدند. همیشه پدرها تصمیم می‌گرفتند و مادرها دست به کار می‌شدند. داستان من این‌طوری بود. … نه، عروسک نداشتم… مادرم هر دوسال یک‌بار، یک بچه می‌گذاشت توی بغلم؛ برادرم یا خواهرم … بعد هم خودم رفتم پی همین کار…
  • چند تا بچه… از ۹ سالگی؟
  • اووَه!!… نه بابا… بچه اولم را ۱۲ سالگی به دنیا آوردم. آن موقع‌ها هم مثل حالا بود… مگر بچه نه ساله به این راحتی‌ها حامله می‌شود. شانس آوردم طلاقم ندادند. پدر و مادرم، خیلی خفت کشیدند. هی از پیش این دعانویس می‌رفتیم پیش آن حکیم.. هی جوشانده می‌خوردم و دعا و طلسم و این‌جور چیزها دود می‌کردند و دورم می‌چرخاندند و آب دعا به خوردم می‌دادند… تا بالاخره بچه اولم را در ۱۲ سالگی به دنیا آوردم.

سرخوشانه می‌خندد: بچه اولم، پسر بود، بچه دومم هم پسر بود… دیگه شده بودم عروس سوگلیِ مادرشوهرم!

  • چند تا بچه داری؟ از آن موقع تا وقتی که می‌توانستی بچه‌داربشوی؟
  • نپرس الان چند تا بچه دارم… بپرس چند تا بچه زاییدم! ۱۶ تا بچه زاییدم. که الان ۱۲ تای‌شان زنده‌اند و دارند زندگی‌شان را می‌کنند.
  • خوشبخت‌اند؟
  • چه می‌دانم مادر… زمان ما خوشبخت‌بودن، بساز، بودن بود؛ اگر نانی بود و می‌دادند، می‌خوردیم… نبود و نمی‌دادند؛ صدای‌مان درنمی‌آمد. کتک می‌زدند، می‌خوردیم… بازهم صدای‌مان درنمی‌آمد. خوب زن باید کتک می‌خورد. خوردنی را می‌خوردیم. خوشبختی …؟!

ساکت می‌شود. و هم‌چنان دست روی فرش می‌کشد. با دستمالش، چشم‌هایش را خشک می‌کند و می‌گوید چایت سرد نشود.

کودکی اختراع می شود!

کودکی از کجا آمد؟ طبیعی‌اش این است که باید از بغل مادرها، از لالایی‌های‌شان، از بازی‌ با خواهرها و برادرها با بچه های دور و بر آمده باشد… یک جور بی‌خیالی… یا حداقل کم‌خیالی… دورانی بسیار کوتاه… تحت هر شرایطی کوتاه… این طور نبود و نیست که دوران کودکی، دورانی آسان باشد… تنها، مزیتش این است (البته برای بعضی‌ها که نمی‌دانند روزگار چگونه و بر چه مداری می‌چرخد… اگر طبق کنوانسیون حقوق کودکان، حق‌شان به رسمیت شناخته شود!) خوب بله، کودکی می‌کنند، اسباب‌بازی دارند… مهد کودک می‌روند، گردش می‌روند، بازی می‌کنند، قاقالی‌لی می‌خورند؛ نق می‌زنند، بغل می‌خواهند… و وقتی چیزی می‌خواهند، جیغ‌وداد می‌کشند و خود را روی زمین ولو می‌کنند… کمی تا قسمتی از بچه‌ها این شکلی کودکی می‌کنند… حالا دُز این نق‌زدن‌ها و روی زمین ولوشدن‌ها در میان‌شان کم و زیاد می‌شود. بعضی‌ها که اصلا چنین درد و زحمتی را تجربه نمی‌کنند؛ به دو دلیل: یا مامان و بابای خیلی پولدار دارند که هر چه بخواهند برای‌شان آماده است. و یا مامان و بابای  خیلی فهمیده دارند که حرف‌زدن با کودک را بلدند و می‌دانند چه‌طوری او را سرجایش! بنشانند. اما به هرحال این کودکان، خوش به حال‌شان است. چه والدین پولدار داشته باشند، چه والدین فهمیده، چه ترکیبی از هردو، که دیگر نورعلی نور می‌شود.

امروز!

نوع سومی هم وجود دارند که مثل همان ۸۹ سال پیش! بچه کسی هستند، اما کودک محسوب نمی‌شوند. یعنی در قاموس خانواده، چیزی به معنای کودکی وجود ندارد. قرن بیست‌ویکم است؟ منشور حقوق کودکان و یونیسف و از این حرف‌ها داریم! خوب داشته باشیم! این‌ها در ماجرای زندگی این بچه‌ها، تغییری به‌وجود نمی‌آورد. مثل تمام قوانینی که در کتاب‌های کَت و کُلُفت قانون نوشته شده و توفیری در حال کل افراد جامعه نمی‌کند و حال جامعه، هی بدتر و بدتر می‌شود. منشور و قانون را رها کنید؛ واقعیت از چیز دیگری سخن می‌گوید.

این نوع سوم، بچه‌های کارند… فرزندانی محصول مهاجرت، حاشیه‌نشینی، بیکاری، اعتیاد، بی سوادی، بی‌فرهنگی (حتی اگر وضع مالی خوب باشد و بحث اعتیاد و حاشیه‌نشینی و بیکاری هم در میان نباشد)… این‌ها، دخترها و پسرهای قوم و قبیله‌اند… می‌شود با آن‌ها مصالحه کرد و از خون و خون‌ریزی جلوگیری کرد… این‌طوری است که می‌گوییم بعضی بچه‌ها، کودک نیستند چون محصول یک فرهنگ و تفکرند.

تکلیف بچه‌های حاشیه‌نشینی که محصول اعتیاد و بیکاری و بی‌سوادی یا کم‌سوادی‌اند، مشخص است، یا فروخته می‌شوند، یا اجاره داده می‌شوند، برای دست‌فروشی یا جابه‌جایی مواد یا به‌عنوان برده‌های جنسی، دست‌به‌دست می‌شوند( دخترو پسر هم ندارند.). جرات دارید به این ها بگویید «بچه»! کودک که جای خود دارد. این‌ها، از همان ابتدا با قوانین خاص جامعه خودشان به‌دنیا می‌آیند؛ اولا ناخواسته‌اند… دوم این‌که اصلا وجود و حضورشان در جایی ثبت و ضبط نمی‌شود؛ شناسنامه و کارت ملی ندارند، مدرسه نمی‌روند، اما کاسب‌های خوبی هستند و بلدند با احساسات مشتری، چگونه بازی کنند ( کالای‌شان هر چه که می‌خواهد باشد؛ دستمال کاغذی که تویش فال حافظ چپانده‌اند، گل‌های پلاسیده، چسب زخم یا تن خودشان…). کاری با این بچه‌ها هم نداریم… هستند دیگر! چرخ روزگارشان این‌طوری می‌چرخد… شاید یک روزی رفتیم سراغ‌شان!

ازدواج کودکان، تعرض قانونی!

شخصیت ابتدای این جستار،۸۰ سال پیش، عروس شده بود. کودکی برایش معنا نداشت، چون برای خیلی از هم‌نسلانش هم معنا نداشت. رسم روزگاری که در آن می‌زیست، همین بود. غیر از این قابل تصور نبود. ازدواج او در ۹ سالگی، جُرم نبود، عُرف و سنت بود. شرعی هم بود. باید اتفاق می‌افتاد و افتاد.

اما ازدواج رو به افزایش کودکان در سال‌های اخیر، چه ماجرایی پشت خود دارد؟ چه دست‌هایی در پس آن پنهان است؟ آیا صرفا چون ثبت می‌شوند و چون وسایل ارتباط جمعی و شبکه‌های مجازی گسترش یافته‌اند، ما تازه از وجودشان باخبر شده‌ایم و این‌ها، ادامه همان روند صد یا دویست سال پیش یا همان روش‌های قرون وسطایی هستند؟ یا نه… پدیده‌ای جدید است… پدیده‌ای که نیاز به تامل دارد و با نگرش امروز به دوران کودکی و ازدواج، به‌عنوان یک نهاد و الزام اجتماعی، باید در مورد آن چاره‌ای اندیشید.

فقر اقتصادی رو به گسترش، از یک سو و بالا رفتن سن ازدواج در میان دختران تحصیل کرده، به عنوان دو عامل در این زمینه، مورد توجه قرار می گیرند.(فعلا با عامل دوم کاری نداریم!) در وضعیتی که کل جامعه در حال تجربه وضعیت بی ثباتی و فروپاشی اقتصادی است و خانواده‌ها درگیر نوعی فقر پنهان هستند، که دارد جان و روح‌شان را از هم می‌درد، دختران، طبق معمول، اولین قربانیان هستند. پدر، مقروض و بیکار است، و طلب‌کار، به دو طریق می‌تواند حسابش را با او صاف کند، یا پول بگیرد یا دختر را بردارد. البته، پولی وجود ندارد. خانه پر از بچه‌هایی است که دهان باز کرده‌اند و نان می‌خواهند. پسرها سر چهارراه‌ها دست‌فروشی می‌کنند و دخترها… خو.ب هنوز می‌شود دخترهای در خانه مانده را یک‌جوری وجه‌المصالحه قرار داد؛ می‌شود آن‌ها را گرو گذاشت، و قرض روی قرض انباشت و در نهایت از خیرشان گذشت. مگر چندبار می‌شود از روی یک ملک، وام گرفت؛ آن‌هم وام‌های تسویه نشده!

پس یک عروسی و دامب و دومب صوری راه می‌افتد و دختر کوچولو، به خانه بخت می‌رود؛ به‌عنوان زن دوم، سوم،… صیغه و یا هرچیزی که دوست‌تر دارید و برای‌تان قابل تصورتر و ملموس‌تر است. بعد از چند سال هم البته، این دختر کوچولو، دو سه تا بچه دارد، معتاد است، کتک می‌خورد، این‌بار از طرف شوهرش واگذار می‌شود. شانس بیاورد سر از زندان زنان درمی‌آورد، بدشانس باشد، به جرم حمل مواد مخدر یا کشتن شوهرش، سرش بالای دار می‌رود.

در مورد ازدواج دختران زیر ۱۵ سال آمار می‍خواهید؟ طبق گزارش «شورای فرهنگی و اجتماعی زنان و خانواده» امسال در استان‌های خراسان رضوی، آذربایجان‌های شرقی و غربی، هرمزگان، سیستان و بلوچستان و اصفهان، ۴۳۰۰۰ ازدواج دختر زیر ۱۵ سال و ۲۴۰۰۰ ازدواج دختر زیر ۱۸ سال، ثبت شده است. روی «ثبت شده است» تاکید می‌کنیم. چون در بسیاری از موارد، این ازدواج‌ها ثبت نمی‌شوند.

به این آمار اضافه کنید گزارش اخیر معاون آموزش دوره متوسطه را در مورد ترک تحصیل دختران در همین امسال: ۱۵۱ هزار نفر!

و در نهایت، نتیجه‌ای که شورای فرهنگی و اجتماعی زنان و خانواده، با توجه به این آمارها می‌گیرد چنین است: فقر فرهنگی و اقتصادی (به‌نظر می‌آید اولویت را حتی در نوشتار باید به فقر اقتصادی داد، فقر فرهنگی معمولا پی‌آیند فقر اقتصادی است، یا تحمیل و فشاری است ناشی از فقر اقتصادی) و ترجیح ادامه تحصیل پسران در وضعیتی که خانواده دچار فقر اقتصادی است. در روستاها هم به دلیل دوربودن مدارس، معمولا دختران از مقطعی به بعد از تحصیل بازمی‌مانند. و در نهایت وادار به ازدواج می‌شوند، آن‌هم در سنین «غیر قانونی»

غیر قانونی!؟ به نظر نمی‌آید بتوانیم بگوییم «غیر قانونی»، چون تعدادی از این ازدواج‌ها به ثبت «قانونی» هم می‌رسند. این عروس‌های کوچولو، دختر-کودکانی هستند که به اجبار، وارد زندگی‌هایی که می‌شوند که از چند و چون آن بی‌خبرند و آموزش‌های درستی در مورد آن ندیده‌اند و از سوی خانواده نیز کمترین اطلاعاتی به آنان داده نمی‌شود؛ چرا که حد و مرزهای حیا و شرم، ناگهان در این مقطع از زندگی، که دقیقا دارد یک اتفاق بی‌شرمانه می‌افتد، به شدت پر رنگ می‌شود. و چون اساس ازدواج‌های هنوز سنتی و عرفی ما، فقط دادن مجوز به دونفر، برای داشتن رابطه جسمانی است، معمولا دختر- کودکان در این مورد، آسیب‌های جسمی و روحی سختی می‌بینند و تا مدت‌ها درگیر این آسیب‌ها هستند. به این آسیب‎ها، اضافه کنید بارداری و زایمان زودرس را که گاه موجب از دست‌رفتن، مادر-کودک، نوزاد و یا هر دو می‌شود.

چرا برقراری ارتباط جسمی در حیطه و چهارچوب ازدواج، برای یک دختر زیر ۱۵ سال، تعرض و تعدی به جسم و جان او محسوب نمی‌شود؟ چگونه است که رسم و سنت و عرف و شرع، بر روی این آسیب‌ها و هتک حرمت‌ها و تعرض‌ها، پرده می‌کشد و آن‌را غیرقابل اعتراض و حتی غیرقابل جلوگیری می‌کند؟ چرا برقرای رابطه جسمی با دختر ۱۲ ساله، در چهارچوب ازدواج، تجاوز تلقی نمی‌شود؟… چرا؟

در چند ماه اخیر، تلاش‌های بسیاری شد تا لایحه منع ازدواج کودکان زیر ۱۵ سال تصویب شود و بالاخره، با تمام مخالفت‌ها و اما و اگرها، این لایحه تصویب شد که طبق آن، ازدواج زیر ۱۵ سال، ممنوع است و در صورت وقوع پی‌گرد قانونی خواهد داشت. اما چگونه است که هنوز پدری، عاقدی، اصلا یک ایل و طایفه‌ای، شهری، کشوری، می‌تواند این دختربچه را در بستر یک ازدواج، تصور کند؛ مگر این که حتی چشم‌های تصور این بینندگان، نسبت به آن‌چه خود انجام می‌دهند و آن اتفاق ناگواری که برای دخترک می‌افتد، بسته و کور باشند!