مصائب زنان در فیلم های فجر

فخرالسادات محتشمی پور

«عرق سرد» بر تنم نشست با دیدن این فیلم! سوژه آشنا بود و دردناک اما چرا تا به حال ممنوع الخروج شدن زنان قهرمان وطنم اشک مرا درنیاورده بود؟ شاید چون استخوان به زخم نرسیده و دردش با تمام وجود احساس نشده بود.

باران مانند دختر خودم است. حتی در فیلم و نمایش طاقت درد کشیدنش را ندارم. قلبم درد گرفت. به هق هق افتادم. وقتی در آغوشش کشیدم و با هم اشک ریختیم در گوشش نجوا کردم : از بی عرضگی خودم شرمسارم!

در دهه فجر به خودم نهیب می زنم: انقلاب نکردیم که مردان بی وجود راه رشد زنان توانمند و با لیاقتشان را ببندند. قرار بود زنان در مقدرات اساسی مملکت دخالت کنند و قید اذن همسر پسوند این کلام بنیان گذار جمهوری اسلامی نبود! همسرانی که هرجور عشقشان بکشد همان طور عمل می کنند. مردانی که زندگی زناشویی را با میدان کارزار اشتباه گرفته زن را حریفی می بینند که باید پشتش را به خاک مالید حتی به قیمت فروپاشی خانواده. «جاده زندگی» به کجاها که نمیبرد زن را!

سوژه آشناست. آن ها که می گویند زن اگر به عرصه عمومی راه یابد امنیتش خدشه دار می شود، همان ها هستند که خانه شان هم محل امنی برای زنان نیست! مرد باید به گونه ای تربیت شود که حضور اجتماعی زن را به عنوان یک شریک، یک همراه، یک همکار، یا همان شهروند به رسمیت بشناسد. نگاهش باید به نیمه دیگرش انسانی باشد.

شهری که برای زنان امن نیست به واقع برای زندگی همگان ناامن است و مردی که در جامعه خشونت را ترویج می کند در خانه نیز شیطان مجسم و آدم نمایی است که آسایش را بر زن و فرزندش حرام می کند.

«جاده زندگی» برای زنان قوی هرچند ناهموار اما قابل عبور است اما سرنوشت زنان ضعیف و آنان که برخاستن پس از هر افتادنی را نیاموخته اند، چه می شود؟ زنان قوی برمی خیزند اما باید دانست با فروپاشی یک زن هرچند مدیر، مدبر، با کفایت و مؤثر، خانواده و به تبع آن جامعه از هم می پاشد.

در آستانه سی و نه سالگی انقلاب اسلامی به خود نهیب می زنم: قراربود به مدینه فاضله ای برسیم که در آن اخلاق حرف اول را بزند. قرار بود جامعه نمونه ای باشیم که اسلامیت نظام در کنار جمهوریت آن سپر امنی در برابر همه رذایل باشد و دروازه ای برای ورود همه نیکی ها.

«لاتاری» خبر از سقوط آدم ها می دهد آن هم در جایی که هنوز عشق های پاکی هستند که به رسمیت شناخته نمی شوند. وقتی سال ها پیش مجله زنان طی گزارشی مفصل خبر از قاچاق دختران ایرانی داد، برای من که فکر می کردم مسئولیت در حوزه زنان یعنی نجات غریق بودن علاوه بر وظیفه پیشگیری، شوک بزرگی بود و به تکاپویم انداخت. غافل از آن که مردان سیاست و دیپلماسی چیزهایی می دانند که ما از آن بی خبریم.

«لاتاری» دل را آشیانه غم می کند چه با برنده شدن این بچه های سرگشته بی پناه چه بازنده شدنشان و انتظار برای فرصت های بعدی و افتادن به دامگه شیطان های آدم نما.

فجر انقلاب اسلامی است و من پس از گذشت ۳۹ سال به خودم نهیب می زنم: قرار بود زنان در جایگاه واقعی خویش قرار بگیرند. همه حقوقشان تضمین شود و زمینه های مساعد برای رشد شخصیت زن و احیای حقوق مادی و معنوی او ایجاد شود!

«مغزهای کوچک زنگ زده» روایتی واقعی از دنیای پیرامون ماست در جمهوری اسلامی که قرار بود عدالت جانشین بی عدالتی شود و فاصله طبقاتی کم شود و انسان ها در جایگاه های مناسب انسانیت خویش قرار گیرند. بردگی زنان در قرن ۲۱ در هرکجای جهان که باشد درد است و در کشوری که مدعی حاکمیت اخلاق و صدور فضایل است برای عالمیان، دردی است جانسوز و گدازنده. هنوز قتل های ناموسی دختران و زنان این سرزمین را قربانی جهل و تعصب مردانی می کند که خود را خدای دوم و مالک جسم و روح زن می دانند. صاحبان مغزهای کوچک زنگ زده را کدام چوپان باید به مسیر انسانیت رهنمون شود؟

گیریم چوپان در خواب ناز است شهروندان به وظایف شهروندی شان واقف شوند و نقش آفرینی کنند. یادمان بیاید برای چه انقلاب کردیم و یادمان باشد که انقلابی که کردیم ما را به آن چه می خواستیم نرساند.

همه این فیلم ها را که دیدم به خودم نهیب زدم: امید بذر هویت ماست و برای اصلاحات به امید نیاز مبرم داریم!
به خودم نهیب زدم: هنوز دیر نیست باید کاری کرد برای دختران و زنان مظلوم و بی پناه وطن!